انتظار
نمی گویم شیرین است اما وقتی تلختر می شود که فکر نبودنت در ذهن جریان می یابد، آن هم نبودن برای همیشه.
هر زمان که در انتظارم تا شاید چیزی بگویی، و این انتظار تاریکی شب را می پیماید تنها و تنها ظلمت و سکوت با تو نبودن در ذهنم نقش می بندد، شاید زمانی فرا رسد که این ظلمت با سحر نپیوندد، وای بر من چگونه خواهد گذشت وقتی تو نخواهی این سکوت را بشکنی.
تا همیشه در این سکوت در انتظار صدایت می نشینم.
ترسی که از فکر نبودنت در من شعله می کشد حتی مرگ را هم خجل می کند